۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

شعر بود
یک دکل فشار قوی برق
به هیچ‌جا وصل نبود
می‌توانست پاریس، نیویورک و تمام پایتخت‌های دنیا را
روشن کند

کسی اگر به او دست می‌زد
تباه می‌‌شد
دیگر با هیچ برقی شارژ نمی‌شد
خراب می‌‌شد
شعر می‌شد
یک دکل فشار قوی تنها

"سارا محمدي"

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

 
+ ما واسه چی به دنیا اومدیم؟
- که دور بزنیم، دید بزنیم، بعدش بریم
+ باور کنم فقط همین؟
- آره، اما زیاد به روت نیار

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

دریا توی خاطرات آدم جا نمی گیرد، باید همیشه باشد

 
فکر می کردم از خواب که بیدار شدم می روم می ایستم روبروی یک پهنه خالی از آب و بیشتر از هر آنچه تا آن زمان دلم خواسته می خواهم که دریا را به خاطر بیاورم، بعدش می روم برای مسافرها گوش ماهی جمع می کنم که با خودشان ببرند که بشود خاطره دریاشان. می دانی حس می کنم خاطرات آدم را فراموش کار می کنند، انگار که خلاصه کرده باشی همه چیز را، مسافرها حواسشان نیست که دریا خلاصه نمی شود

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

شاعران شعرها را اختراع نمی کنند
شعر جایی آن پشت پَسَله  هاست
مدت درازی آنجا  بوده است
شاعر فقط آن را کشف می کند

"یان اسکاسل"