۱۳۹۴ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

نامه شماره صد و هشتاد و نه


ماه فقط خطی از دریا را روشن می‌کند.

۱۳۹۴ مرداد ۲۵, یکشنبه


گذشته هرگز نمرده است* اما فقط طوطی‌ها هستند که به گذشته وفادار می‌مانند**

* ویلیام فاکنر- مرثیه برای یک راهبه
** پاتریک مودیانو- کتاب تصادف شبانه
 

۱۳۹۴ مرداد ۷, چهارشنبه

نامه شماره صد و هشتاد و هشت


زندگی حتی وقتی انکارش می‌کنی، حتی وقتی نادیده می‌گیریش، حتی وقتی نمی‌خوایش، از تو قوی‌ترِ. از هر چیز دیگه‌ای قویترِ.* وگرنه من تلاش زیادی کردم که مثل بقیه نباشم.

* آناگا والدا- کتاب "من او را دوست می‌داشتم"

۱۳۹۴ تیر ۲۹, دوشنبه


خشونت در انحصار هیچ‌کس نیست.
از کارلوس فوئنتس در رمان "سرهیدرا"

۱۳۹۴ خرداد ۱۱, دوشنبه

 
"چرا می‌نویسیم؟ می‌نویسیم تا دوست پیدا کنیم. چرا مطالعه می‌کنیم؟ کتاب می‌خوانیم تا دوست پیدا کنیم. تولستوی بهترین دوست من است. ما خیلی خوب همدیگر را می‌شناسیم و خیلی خوب با هم کنار می‌آییم. زمانی که من جنگ و صلح را می‌خوانم، برای من دو نفر روی زمین وجود دارند، فقط دو تا آدم؛ تولستوی و من. من آن را می‌خوانم، به رویا می‌روم. نمی‌دانم کجا هستم، جایی هستم در روسیه، در آشوب جنگ. دور تا دورم را نجیب‌زادگان و شاه‌زاده‌های بی‌خرد فرا گرفته و من آن را می‌خوانم. نمی‌دانم که من کیستم. تنها چیز عجیبی که می‌دانم این است که من تولستوی می‌خوانم و آدم‌های داخل رمان نمی‌دانند که این شاهزاده چه حیله‌گری است و این پرنسس چه گاوی است! آن‌ها هیچ نمی‌دانند، فقط من و تولستوی آن را می‌دانیم. ما هر دو واقعیت را می‌دانیم. ما هر دو واقعیت را می‌دانیم، ما خدا هستیم: او نویسنده و من، خواننده. ما می‌ایستیم و تماشا می‌کنیم. این دوستی است بین ما دو نفر. پس ارزش دارد که بنویسیم.  نامه می‌نویسیم که دوست پیدا کنیم یا می‌نویسیم تا به دوستی بگوییم که هنوز دوستش داریم. قرار نیست چیز خاصی بنویسیم؛ مثلا فقط این‌که «من زمین خوردم چون پاتیل بودم.» این یعنی بیان دوستی. حتما قرار نیست در یک نامه‌‌ء عاشقانه بنویسیم لورا دوستت دارم. می‌توان فقط خاطره‌ای را برای او تعریف کرد. تعریف کردن عبارت طولانی بیان دوستی است. مادری که پیش از خواب برای بچه‌اش قصه می‌گوید دوستی را به او هدیه می‌کند. بعد یک روز تمام که بچه تقلا کرده حالا مادر به او دوستی می‌دهد. وقتی قصه می‌گوید تن صدایش هم عوض می‌شود. همبستگی برای من مفهوم خیلی خیلی مهمی است. داستان گفتن یعنی پیشنهاد همبستگی. تولستوی به من همبستگی را پیشکش می‌کند. والتر بنیامین مقاله‌ای دارد با عنوان راوی. جمله‌ء فوق‌العاده‌ای در آخر این مقاله آمده است: «خوانند در شخصیت راوی خودش را باز می‌شناسد.» شخصیت راوی همان تولستوی است. من به عنوان خواننده خودم را در آن می‌بینم و خودم را باز می‌شناسم." *

*بخشی از مصاحبه‌ی شرق با پیتر بیکسل

۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

شعر بود
یک دکل فشار قوی برق
به هیچ‌جا وصل نبود
می‌توانست پاریس، نیویورک و تمام پایتخت‌های دنیا را
روشن کند

کسی اگر به او دست می‌زد
تباه می‌‌شد
دیگر با هیچ برقی شارژ نمی‌شد
خراب می‌‌شد
شعر می‌شد
یک دکل فشار قوی تنها

"سارا محمدي"

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

 
+ ما واسه چی به دنیا اومدیم؟
- که دور بزنیم، دید بزنیم، بعدش بریم
+ باور کنم فقط همین؟
- آره، اما زیاد به روت نیار