۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

مرگ گاهی ریحان می چیبند
مرگ گاهی ودکا می نوشد



سهراب

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

بي تو
با تو
همسفر سايه ي خويشم و به سوي بي سوي تو مي آيم

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

در باب چرا صدایم کردی و این حرف ها

بزرگ بود
و احتمالا از اهالی هیچ جا نبود

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

آيا توان رستنم هست؟


آدمي زندگي كسالت باري دارد، لذات كودكي اش را فراموش مي كند عشق جواني اش را روي نيمكت جا مي گذارد آرزو هاي ميانسالي اش را گم مي كند و سر آخر هنگام پيري اگر زيادي شانس بياورد مي تواند براي نوه هايش شاهنامه بخواند

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه


شوق كولي وار براي جدايي!
هم ديگر را سير نديده، جدا مي شويم!


مارينا تسوتايوا(1892-1941 روسيه)

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

خاطره آميزترين خنده ها را من كشف كردم
وقتي تو جدي شدي
و ابتداي هر جمله ات را با يك "e" حكيمانه زينت دادي

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه


بچه كه بودم تمام حواسم به كلاههاي دو گوش روزنامه اي بود كه براي جوجه ها مي ساختم، سرشان كه مي گذاشتم يكيشان طوري نگاهم مي كرد كه يعني "خودت هم دوست داري اين شكلي بشوي؟" به سرم بود سه گوششان كنم كه جوجه ها همگي در حوض تلف شدند، از بخت نياريشان بود انگار، وگرنه حوض كه زياد عميق نبود، يك چيزي حدود چهار انگشت بالاتر از زانوي پنج سالگيم

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

قانون پايستگي افتخار

يادم مي آيد مادرم هميشه مي گفت به پدرم افتخار مي كند چون او به خاطر ما كار مي كرد، يك روز پدرم سرِ كارش مُرد پدرم با افتخار مُرد حالا مادرم به شوهر جديدش افتخار مي كند چون او به خاطر مادرم كار مي كند، مادرم هميشه نياز دارد به كسي افتخار كند

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

ملال خاطرم از عشقیست که مهیای خاموشی می شود 




بوبن

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه


میگویند هر فردی مثل یک جزیره است، ولی این درست نیست ،
هر فردی مثل یک سکوت است. بله، یک سکوت.
هرکس باید به سکوت خود بچسبد و آنرا حفظ کند

ژوره ساراماگو؛ دخمه

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

واپاشی

کودکانه هایم را
فرو می ریزی
اینگونه تا
که تبسم می کنی

اگنس مي توانست دوستهايش را عوض كند يارانش را عوض كند از پل طلاق بگيرد اما هيچ وقت نمي توانست خواهرش را عوض كند لورا در زندگي اگنس امري ثابت بود و اين برايش ملال آورتر بود...وجود يك خواهر در زندگي اگنس همانقدر تصادفي است كه شكل گوشهايش تصادفي است اگنس نه خواهرش را انتخاب كرده است و نه شكل گوشهايش را، ولي براي تمام زندگي گرفتار اين تصادف بي معني و مهمل است.
جاودانگي/ميلان كوندرا