۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

تخیل تنها چمدانی بود که با خود می بردم

تخیل تنها چمدانی بود که با خود می بردم
Elif Shafak: The politics of fiction | Video on TED.com

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

جاده یعنی غربت
باد،آواز،مسافر وکمی میل به خواب

سهراب سپهری

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

من فكر مي كنم پس هستم گفته روشنفكري است كه دندان درد را ناچيز مي داند. من احساس مي كنم پس هستم، حقيقتي است بسيار بسيار معتبر تر و در مورد هر موجود زنده به كار مي رود. در اينجا بنياد خويشتن فكر نيست بلكه رنج است كه بنيادي ترين همه ي احساسهاست حتي وقتي يك گربه درد مي كشد نمي تواند به خويشتن يگانه و تبديل ناپذير خود ترديد كند.در رنج و درد شديد، جهان محو مي شود و هر يك از ما با خويشتن خويش تنها مي شود. در واقع رنج پرورشگاه خودمحوري است.

جاودانگي/ميلان كوندرا

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

از رنجی که می دهند

مرگ بر بیب ..

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

خدا جان هر روز تصنيف روزانه ام را به من بده، خدا جان به تو درود مي فرستم، اگر به فكر تو نباشم به بقيه چيزها فكر مي كنم، اين خودش كار بزرگي است، آمين
ديوانه بازي/كريستين بوبن

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

مرگ گاهی ریحان می چیبند
مرگ گاهی ودکا می نوشد



سهراب

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

بي تو
با تو
همسفر سايه ي خويشم و به سوي بي سوي تو مي آيم

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

در باب چرا صدایم کردی و این حرف ها

بزرگ بود
و احتمالا از اهالی هیچ جا نبود

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

آيا توان رستنم هست؟


آدمي زندگي كسالت باري دارد، لذات كودكي اش را فراموش مي كند عشق جواني اش را روي نيمكت جا مي گذارد آرزو هاي ميانسالي اش را گم مي كند و سر آخر هنگام پيري اگر زيادي شانس بياورد مي تواند براي نوه هايش شاهنامه بخواند

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه


شوق كولي وار براي جدايي!
هم ديگر را سير نديده، جدا مي شويم!


مارينا تسوتايوا(1892-1941 روسيه)

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

خاطره آميزترين خنده ها را من كشف كردم
وقتي تو جدي شدي
و ابتداي هر جمله ات را با يك "e" حكيمانه زينت دادي

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه


بچه كه بودم تمام حواسم به كلاههاي دو گوش روزنامه اي بود كه براي جوجه ها مي ساختم، سرشان كه مي گذاشتم يكيشان طوري نگاهم مي كرد كه يعني "خودت هم دوست داري اين شكلي بشوي؟" به سرم بود سه گوششان كنم كه جوجه ها همگي در حوض تلف شدند، از بخت نياريشان بود انگار، وگرنه حوض كه زياد عميق نبود، يك چيزي حدود چهار انگشت بالاتر از زانوي پنج سالگيم

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

قانون پايستگي افتخار

يادم مي آيد مادرم هميشه مي گفت به پدرم افتخار مي كند چون او به خاطر ما كار مي كرد، يك روز پدرم سرِ كارش مُرد پدرم با افتخار مُرد حالا مادرم به شوهر جديدش افتخار مي كند چون او به خاطر مادرم كار مي كند، مادرم هميشه نياز دارد به كسي افتخار كند

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

ملال خاطرم از عشقیست که مهیای خاموشی می شود 




بوبن

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه


میگویند هر فردی مثل یک جزیره است، ولی این درست نیست ،
هر فردی مثل یک سکوت است. بله، یک سکوت.
هرکس باید به سکوت خود بچسبد و آنرا حفظ کند

ژوره ساراماگو؛ دخمه

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

واپاشی

کودکانه هایم را
فرو می ریزی
اینگونه تا
که تبسم می کنی

اگنس مي توانست دوستهايش را عوض كند يارانش را عوض كند از پل طلاق بگيرد اما هيچ وقت نمي توانست خواهرش را عوض كند لورا در زندگي اگنس امري ثابت بود و اين برايش ملال آورتر بود...وجود يك خواهر در زندگي اگنس همانقدر تصادفي است كه شكل گوشهايش تصادفي است اگنس نه خواهرش را انتخاب كرده است و نه شكل گوشهايش را، ولي براي تمام زندگي گرفتار اين تصادف بي معني و مهمل است.
جاودانگي/ميلان كوندرا

۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

- دچار يعني
- عاشق.
- و فكر كن كه چه تنهاست
اگر ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بيكران باشد.

...
 دچار باید بود


سهراب ، مسافر

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه


باید عاشق شد و خواند :

" باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست

پشت دیوار کسی می گذرد

می خواند :

" باید عاشق شد و رفت

چه بیابانهایی در پیش است ! "

رهگذر خسته به شب می نگرد

می گوید :

چه بیابانهایی ! باید رفت

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه


من كه از شنيدن جواب سر بالا به اندازه ي وقتي كه انگشت كوچك دست چپم در رفت دردم نمي گيرد، من وقتي دردم مي گيرد كه كودك 4 ساله ي برادرم نتواند عكس مرا از بين عكس يك زرافه، يك يوز پلنگ و يك طوطي تشخيش دهد و آنوقت است كه براي تسكين همچين درد عظيمي كه آن را دردي بر قلب تمام بشريت مي دانم شروع مي كنم به اجراي نمايش هاي انساني

۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

داري شبيه خاطراتم مي شوي
آخ  ، این چه رفتنیست که فریاد می زند بایست ؟ 

دوست دارم بیایی ، 


اما نیا!

دنیا به هم می ریزد!

- رسول یونان

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه


قصه ي من
متن خاكستري عبور زندگي است
در گنگي ِ مبهوت فاصله ي بين دو انكار
تو كجاي اين قصه اي
كه پايان نمي گيري

؟


و تو، سوسن خاموش!
همه چیزت رادر ظرفی گذاشته و به من داده یی
تا بین واژگان گرسنه قسمت کنم.




-شمس لنگرودی

اشک رازي‌ست
لب‌خند رازي‌ست
عشق رازي‌ست
 
اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.

شاملو 

چشاتو درويش كن


مانده ام با اين همه لَنگي و كوري و كچلي كه پشت قباله ي در و همسايه مي اندازيم چطور هنوز مرغ همسايه غاز است؟!

۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

...

...همين هاست كه آدم را كوچه گرد مي كند

.refrence link.

هوای دویدن

خسته ام ولی
دلم
هوای دویدن دارد


من انگار معجزه ای هستم ، مرا باور نمی کنند




نادر ابراهیمی

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

مكافاتِ دلداگي ست

چه خجسته اند شمعداني هاي مادر
سرشان را كه بزني دلشان جوانه ميزند با اينكه سال هاست در زمستان جا مانده اند


سهم

مأیوس میشوی هیجانت،اگر منم

سهم کمی ست کل جهانت، اگر منم


۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

استبداد

عسل بانو هیچ چیز مثل ِ خود استبداد ، استبداد را رسوا نمی کند 

یک عاشقانه ی آرام ، نادر ابراهیمی 

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

آی عشق




آی عشق آی عشق رنگِ آشنایت پیدا نیست.




ز میان شعرهای شاملو ، شعر« سرمای درون» از مجموعه ی ابراهیم در آتش

افلاک


افلاک که جز غم نفزایند دگر     ننهند بجا تا نربایند دگر
ناآمدگان اگر بدانند که ما     از دهر چه میکشیم نایند دگر


خیام 

صمیمیت

کاش در این حوالی کسی ، صمیمیت را در بسته های دوتایی می فروخت 

نوستالژی نوروز

وقتی توی  خانه قدم می زنی و همه چیز در سکوت ، نو شده است انگار و  شیرینی ها که  بدجور چشمک می زنند می فهمی عید شده و 13 روز  تنهایی که مثل یک ثانیه خواهد گذشت .