۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه


بچه كه بودم تمام حواسم به كلاههاي دو گوش روزنامه اي بود كه براي جوجه ها مي ساختم، سرشان كه مي گذاشتم يكيشان طوري نگاهم مي كرد كه يعني "خودت هم دوست داري اين شكلي بشوي؟" به سرم بود سه گوششان كنم كه جوجه ها همگي در حوض تلف شدند، از بخت نياريشان بود انگار، وگرنه حوض كه زياد عميق نبود، يك چيزي حدود چهار انگشت بالاتر از زانوي پنج سالگيم

۲ نظر:

  1. يك چيزي حدود چهار انگشت بالاتر از زانوي پنج سالگيم../هنوز جزو بهترین جملاتی ست/که فراموش نکرده ام

    پاسخ دادنحذف