آدمي زندگي كسالت باري دارد، لذات كودكي اش را فراموش مي كند عشق جواني اش را روي نيمكت جا مي گذارد آرزو هاي ميانسالي اش را گم مي كند و سر آخر هنگام پيري اگر زيادي شانس بياورد مي تواند براي نوه هايش شاهنامه بخواند
۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه
شوق كولي وار براي جدايي! هم ديگر را سير نديده، جدا مي شويم!
مارينا تسوتايوا(1892-1941 روسيه)
۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سهشنبه
خاطره آميزترين خنده ها را من كشف كردم وقتي تو جدي شدي و ابتداي هر جمله ات را با يك "e" حكيمانه زينت دادي
۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه
بچه كه بودم تمام حواسم به كلاههاي دو گوش روزنامه اي بود كه براي جوجه ها مي ساختم، سرشان كه مي گذاشتم يكيشان طوري نگاهم مي كرد كه يعني "خودت هم دوست داري اين شكلي بشوي؟" به سرم بود سه گوششان كنم كه جوجه ها همگي در حوض تلف شدند، از بخت نياريشان بود انگار، وگرنه حوض كه زياد عميق نبود، يك چيزي حدود چهار انگشت بالاتر از زانوي پنج سالگيم
يادم مي آيد مادرم هميشه مي گفت به پدرم افتخار مي كند چون او به خاطر ما كار مي كرد، يك روز پدرم سرِ كارش مُرد پدرم با افتخار مُرد حالا مادرم به شوهر جديدش افتخار مي كند چون او به خاطر مادرم كار مي كند، مادرم هميشه نياز دارد به كسي افتخار كند
۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه
ملال خاطرم از عشقیست که مهیای خاموشی می شود
بوبن
۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه
میگویند هر فردی مثل یک جزیره است، ولی این درست نیست ، هر فردی مثل یک سکوت است. بله، یک سکوت. هرکس باید به سکوت خود بچسبد و آنرا حفظ کند
اگنس مي توانست دوستهايش را عوض كند يارانش را عوض كند از پل طلاق بگيرد اما هيچ وقت نمي توانست خواهرش را عوض كند لورا در زندگي اگنس امري ثابت بود و اين برايش ملال آورتر بود...وجود يك خواهر در زندگي اگنس همانقدر تصادفي است كه شكل گوشهايش تصادفي است اگنس نه خواهرش را انتخاب كرده است و نه شكل گوشهايش را، ولي براي تمام زندگي گرفتار اين تصادف بي معني و مهمل است. جاودانگي/ميلان كوندرا
-
یک هفته میگذرد و فرقی نمیکنم. خون توی رگ هایم راه به گرما نمیبرد. پاهایم را
میکنند توی سطل یخ و سرم در گردشی ناگزیر جهان را دور میرند، یک هفته گذشته
است و ...
ساکورا
-
من درخت گیلاسی که هر شکوفه ام به امید ثمر سر میزند از ساقه ای کبود . با
بادی به خاک می افتد تا بهار بعد و امیدی .. . و تو چنان باغبانی که همان
اولین بهار ...
Holy messenger number 999
-
To begin new and take this challenge Walmart return hours head-on, let
yourself free from your outside pressure. Discover a sense of
reconciliation and c...
میلاد امام غریب
-
دلم که گرفت ز جفای خواص و عوام
به سر هوای تو دارم ای غریب امام
ز کودکی محب آستان شما گشتم
خطاب من به شماست ایها الرضا سلام
علی واعظ بزرگی
بیست و دوم ت...
بقچه
-
زمان را نمی دانی چطور می گذرد. می توانی جلویش را بگیری؟ مثلا قهوه ای که
برایت آورده را ننوشی. همان طور دست نخورده فنجان و قهوه جوش را برداری و
بگذاری در بق...
790
-
- مادرم همیشه به من میگفت آدم باید درست باشد. میگفت خدا از تو میخواهد
که از خطا دوری کنی. و از آنجا که من هنوز آنقدر جوان بودم که ایمان داشته
باشم، ح...
گذشته ی گم شده...
-
ژیل وحشتناکه. انگار دارم روی پرتگاه راه می رم. هر لحظه ممکنه یک چیز کوچکی
بفهمم که منو تبدیل به یک آدم رذل کنه. دارم روی یک طناب باریک راه می رم
خودمو در ز...
(اولترا زومیک)
-
1) آغوش را خواب برده است کاش ، مرکز یک حمَام بودم حالا که از دریا خبری نیست
2) از صبح های تاریک خوشم می آید بی هیچ نورو بی هیچ بو تنها تو، تنهاییت را
در آش...
-
Ayda Says:
لابد حوالی سال هشتاد و سه بوده، یکی از عجیبترین سالهای زندگی من. داشتم
پریشانگویی میکردم، آشفته و پشت سر هم. یه جایی اون وسطا مرد بیمقدمه گ...
سووشون زنده یاد سیمین دانشور
-
«گریه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار
درختان در سرزمینت. و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و
درختها از...
قاصدک هان چه خبر آوردی؟؟؟
-
به نام او برادران و خواهران اکنون شهیدان مرده اند و ما مردگان زنده اییم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
Catalyst of my happiness, That’d be you!
-
مثلا سریال که می بینم، یا چیز خنده دار گوش میدم یا نگاه می کنم، وقتی تنها
باشم به زوووور لبخند می زنم، شاید مثلا توی ذهنم لذت ببرم ولی ری اکشنی
ندارم. اونو...